کد مطلب:315224 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

اباالفضل دوستانش را ناامید نمی کند
آقای حاج احمد نوروزی نقل می كند:

در سن 12 یا 13 سالگی بودم كه با پدرم در ده «سراب» بودیم. شب نهم محرم الحرام شب توسل به حضرت عباس علیه السلام بود. شخصی به نام حسین، نذری داشت. پدرم گفت: پسرم! برو نذری.

بعد صدا زد و گفت: پسرم نذر چه شخصی می خواهی بروی.

پسر گفت: بابا! نذری عمو حسین می روم.

پدرم شروع به گریه كرد و گفت: حضرت عباس علیه السلام در نذری شان هستند.



[ صفحه 454]



به سوی نذری روانه شدم و با خود گفت وگو می كردم و متوسل به حضرت عباس علیه السلام شدم كه حضرتش رفیق خود را ناامید نمی كند.

در سن 20 سالگی رانندگی را پیشه ی خود كردم و از آن زمان حضرت عباس علیه السلام را رفیق خود نامیده بودم. از آن وقت به بعد دست، چشم، پا و نیت خود را نگه می داشتم و می گفتم: حضرت عباس علیه السلام رفیق من است، او رفیق بد نمی خواهد.

یك روز به كامیون بار زده بودم، از دزفول به اراك در حركت بودم، بین ساعت 1 و 2 بعد از نصف شب بود، از گردنه ی راهزن به سمت بروجرد در حركت بودم، سر گردنه ی راهزن پشت فرمان خوابم برد. اشتباها دنده را سبك گرفته بودم به طوری كه كنترل ماشین از دستم در رفته بود. یك لحظه بیدار شدم، دیدم كنترل را ندارم.

این جا بود كه متوسل به حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام شدم چند پیچ شدید نزدیك بود، واژگونی حتمی بود، ولی پیچ اولی را رد كردم، در صورتی كه صدا می زدم: یا اباالفضل! به دادم برس.

یك لحظه دیدم یك گله گوسفند از جاده عبور می كند در حالی كه می گفتم: یا اباالفضل! نمی دانم چه شد به گله گوسفند زدم، طوری صدا در اطراف پیچید خیال كردم كه گوسفندان در حال له شدن هستند. 20 متری كه از گوسفندان گذشتم، ماشین توقف كرد، ماشین را كنار زدم. قلبم به شدت می زد و دست و پایم به شدت می لرزید. بعد از چند لحظه آرامش دلم به حال گوسفندان می سوخت، وقتی پیاده شدم، دیدم اصلا گله ی گوسفندی در جاده نبود. با خود گفتم: بار خداوندا! این گوسفندها چه بودند كه جلوی من ظاهر شدند. بعد دیدم چوپان و گوسفندان كنار رودخانه اند و می روند.



[ صفحه 455]



گفتم: فردا صبح بروم خون های جلوی ماشین را بشویم، دیدم یك قطره خون هم جلوی ماشین نیست. من این معجزه را از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام دیدم.



به یاد كودكان در آن بیابان

خدا را بهر نصرت او صدا كرد



بدان مهمان تو شاه حجاز است

تمام خلق از تو بی نیاز است



نمودی بر حسینم عرصه را تنگ

تو هم ای آب داری گوی آهنگ



كمی با آب سقا درد دل كرد

در آنجا آب را از خود خجل كرد



چنان خجلت زده محو جبین شد

زخجلت تا قیامت بر زمین شد



التماس دعا

آدرس: اراك، خ دانشگاه ك شهید خرمی، پ 302، تلفن 2255437